مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند.راهی مسجد شد.در راه مسجد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد.



ادامه مطلب...
ارسال توسط صادق

مردی برای اصلاح سر به پیرایشگاه رفت در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها درمورد خدا صورت گرفت پیرایشگر گفت من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد مشتری پرسید چرا!پیرایشگر گفت کافیست به خیابان بروی وببینی مگر میشود با وجود خدای مهربان این همه بیماری و درد ورنج وجود داشته باشد !!!مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون  



ادامه مطلب...
ارسال توسط صادق

صفحه قبل 1 صفحه بعد